هفته دوم یا سوم فروردین بود که توی بساط سوت و کور یک روزنامهفروشی خاص، یکدفعه چشمام افتاد به شماره جدید "عروسک سخنگو". همانجا زدم زیر خنده.
اگر مثل من مشتری ثابت و هر روزه بساط روزنامهفروشی باشید میدانید که الان تقریبا یک ماهی میشود که هیچ چیز جدیدی روی بساط مطبوعات کشور نیامده. دو هفته اول که روزنامهها هم درنمیآمدند. بعد اما وقتی تعطیلات تمام شد، روزنامهها شروع به انتشار کردند اما همچنان از مجلهها خبری نبود. چرا، یکی دو هفتهنامه خاص این دو هفته فکر میکنم یکی دو شماره معهود را منتشر کردند. اما بقیه همه رفته بودند تعطیلات و تازه امروز (اول اردیبهشت) دو شماره جدید مجله (فیلم و داستان همشهری) به کیوسکها آمدند.
این البته وضعیت تعجببرانگیزی نیست. همهمان با اوضاع و احوال فروردین آشنا هستیم. از حق نگذریم، حتی جیرهکتاب هم ارسال کتاب را، تقریبا، در فروردینماه تعطیل میکند! برای همین هم وقتی یکدفعه وسط این سکون و سکوت میبینی که سر و کله "عروسک سخنگو"، مطابق زمانبندی معهود، پیدا میشود، تخیل آدم بیاختیار به کار میافتد که: ببین مدیرمسئول توی آن واویلای شب عید یا توی این "تعطیلات مرگ" بعد عید چه بر سر چاپخانهدار و صحاف و ... آورده که توانسته این شماره از نشریه را درست همان موقع که باید، منتشر کند. راستش با این فکر "بدجنسانه" برای خودم سناریوهایی ذهنی هم ساختم و در هریک از سناریوها دستاندرکاران چاپ را مجسم کردم که هرکار میکنند حریف "خانم مدیرمسئولی" که مطمئنم شوخی و تعطیلی و "اینجا ایران است" و ... سرش نمیشود، نمیشوند. حیوونیها!!!
بگذریم. وقتی کیسه را پاره کردم و مجله را از تویش درآوردم، همان اولین مطلب این شماره توجهام را جلب کرد. راستش من معمولا جذب این مطالب دستنوشته و تصویری نشریه نمیشوم. شاید فکر میکنم برای من زیادی بچهگانه هستند. اما این یکی واقعا خواندنی بود.
نامه را امید سیرجانی دوازده ساله به ابوبکر البغدادی، رهبر داعش نوشته. خب، اعتراف کنید که هنوز نخوانده، موضوع مطلب برای خودش خیلی جالب و ژورنالیستی است، چه برسد به اینکه شروع کنید به رمزگشایی خط خرچنگ قورباغهی نویسنده و کیف کردن با نثرش!
داستان اما اینجا تمام نمیشود. یعنی فکر میکنید تمام میشود، اما بعدا به این نتیجه میرسید که تمام نشده!!!همینطور که مجله را ورق میزنی و جلو میروی، حوالی صفحه 80، مطلب دیگری باز چشمات را میگیرد. این یکی را مهدی سلیمی (که او هم 12 ساله است) نوشته درباره مهدی مردانی؛ به نظر یکی از دوستان و همکلاسیهایش. این یکی هم نثر و خط فکریاش خواندنی است. بسیار خواندنیتر از انشاهای معمول که اغلب انتظارش را داریم؛ انشاهایی درباره اینکه "علم بهتر است یا ثروت".
نکته ظریف اینکه در خط پنجم مطلب (که تایپ شده و بصورت دستخط نیست) اشارهای هم به یک سیرجانی نامی میشود که انگار توی مدرسهی سلیمی و مردانی درس میخواند و ... اما موضوع اصلی نوشته مردانی است؛ همین و بس (توصیف "مهدی شخصیتی بیحال، منزوی و رمانخوان است ..." را داشته باشید!)
شاید فکر کنید ماجرا همینجا تمام میشود، اما نه، داستان هنوز ادامه دارد. حوالی صفحه 106 میرسم به مطلب دیگری که آن را مهدی مردانی (این یکی هم 12 ساله) نوشته و البته در آن هیچ اشارهای هم به سلیمی و سیرجانی نشده. اما ... این یکی هم واقعا خواندنی و شاهکار است.
(این مطلب مردانی برای اونهایی که دنبال مطالب مربوط به فرزند دوم میگشتند هم کاربرد داره!)
خلاصه اینکه در هفته سوت و کور دوم یا سوم فروردین، "کلهی سحرِ سال"، توی یک روزنامهفروشی توی خیابان وزرا شماره جدید عروسک سخنگو را خریدم و با همین سه مطلب کلی کیف کردم.
موخره: عروسک سخنگو مدت کوتاهی شمارههایش را در شبکه توزیع مطبوعات پخش میکرد و بعد از این کار "پشیمان" شد. بنابراین سر درآوردن مجله روی بساط روزنامهفروشی توی خیابان وزرا احتمالا باز هم حاصل یک ارتباط خاص میان یکی از خانمهای دستاندرکار مجله با اهالی آن کیوسک خاص است. باز هم بدجنسانه وقتی یاد این موقعیت میافتم فکر میکنم که وقتی دوستمان از دور پیدایش میشود اهل کیوسک پیش خودشان میگویند "باز این بدپیله سر و کلهاش پیداش شد!"