
سمرقند (Samarkand)
نویسنده: امین معلوف (Amin Maalouf)
ترجمه: عبدالرضا هوشنگ مهدوی
ناشر: مروارید
سال نشر: 1390 (چاپ 2)
قیمت: 12500 تومان
تعداد صفحات: 361 صفحه
شابک: 978-964-191-084-8
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 80 نفر
امتیاز کتاب: (4.21 امتیاز با رای 14 نفر)
نویسنده: امین معلوف (Amin Maalouf)
ترجمه: عبدالرضا هوشنگ مهدوی
ناشر: مروارید
سال نشر: 1390 (چاپ 2)
قیمت: 12500 تومان
تعداد صفحات: 361 صفحه
شابک: 978-964-191-084-8
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 80 نفر
امتیاز کتاب: (4.21 امتیاز با رای 14 نفر)
امین معلوف در سمرقند دو صفحه از تاریخ درخشان ایران را به رشتهی تحریر درآورده است: یکی دوران حکومت سلجوقیان و فعالیتهای حسن صباح؛ دیگری انقلاب مشروطه از قتل ناصرالدین شاه تا استقرار مشروطیت و فداکاریها و جانبازیهای مردم تبریز. امین معلوف توانسته است با ظرافت و مهارت این دو بخش از تاریخ ایران را با بهانه قرار دادن دستنوشتههای رباعیات و خاطرات عمر خیام نیشابوری به هم پیوند دهد. (برگرفته از توضیحات پشت جلد کتاب)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"گاهی در سمرقند، به دنبال یک روز طولانی و دلگیر، شبها مردم بیکار به گشت و گذار در بنبست میان دو میکده نزدیک بازار فلفلفروشان میپردازند، نه بخاطر اینکه شراب عطرآگین سغدیان بنوشند، بلکه به این جهت که مراقب آمد و رفتها باشند یا سر به سر یک بادهنوش سرخوش بگذارند. در این حال آن شخص به خاک افکنده میشود، سیل دشنام بر سرش میبارد و به او وعدهی جهنم میدهند.
با چنین حادثهای است که در یک شب تابستانی سال 1072 (465 هجری) دستنوشتههای "رباعیات" قدم به عرصهی وجود میگذارد. در آن هنگام عمر خیام بیست و چهار سال دارد؛ مدت کوتاهی است که در سمرقند بسر میبرد. آیا آن شب او به میخانه میرود یا تصادف گشت و گذار او را به این محل کشانده است؟ قدم زدن در یک شهر قدیمی و نگریستن با چشمان حریص به هزاران رنگ روزی که در حال غروب است لذتی نشئهآور دارد: در کوچهی مزرعهی ریواس، پسربچهای سیبی را که از پیشخان دکانی دزدیده است به سینهاش میفشارد و با پاهای برهنه روی سنگفرشهای بزرگ میگریزد. در بازار کهنهفروشان در درون دکانی که بالاتر از سطح زمین قرار دارد، هنوز بازی تخته نرد در نور یک چراغ پیهسوز ادامه دارد ..."
"گاهی در سمرقند، به دنبال یک روز طولانی و دلگیر، شبها مردم بیکار به گشت و گذار در بنبست میان دو میکده نزدیک بازار فلفلفروشان میپردازند، نه بخاطر اینکه شراب عطرآگین سغدیان بنوشند، بلکه به این جهت که مراقب آمد و رفتها باشند یا سر به سر یک بادهنوش سرخوش بگذارند. در این حال آن شخص به خاک افکنده میشود، سیل دشنام بر سرش میبارد و به او وعدهی جهنم میدهند.
با چنین حادثهای است که در یک شب تابستانی سال 1072 (465 هجری) دستنوشتههای "رباعیات" قدم به عرصهی وجود میگذارد. در آن هنگام عمر خیام بیست و چهار سال دارد؛ مدت کوتاهی است که در سمرقند بسر میبرد. آیا آن شب او به میخانه میرود یا تصادف گشت و گذار او را به این محل کشانده است؟ قدم زدن در یک شهر قدیمی و نگریستن با چشمان حریص به هزاران رنگ روزی که در حال غروب است لذتی نشئهآور دارد: در کوچهی مزرعهی ریواس، پسربچهای سیبی را که از پیشخان دکانی دزدیده است به سینهاش میفشارد و با پاهای برهنه روی سنگفرشهای بزرگ میگریزد. در بازار کهنهفروشان در درون دکانی که بالاتر از سطح زمین قرار دارد، هنوز بازی تخته نرد در نور یک چراغ پیهسوز ادامه دارد ..."
اگر این کتاب را میخواهید به جمع اعضای جیرهکتاب بپیوندید ...
شما با پیوستن به جیرهکتاب میتوانید این کتاب را به عنوان یکی از جیرههای ماهانهتان دریافت کنید. اگر هم مایل به دریافت پیوسته کتاب در هر ماه نیستید، میتوانید مشترک "جیره به درخواست" جیرهکتاب بشوید تا تنها وقتی که خودتان کتابی را درخواست میکنید، آن را برایتان ارسال کنیم: