
رویای تبت
نویسنده: فریبا وفی (Fariba Vafi)
ناشر: مرکز
سال نشر: 1396 (چاپ 20)
قیمت: 15900 تومان
تعداد صفحات: 175 صفحه
شابک: 978-964-305-824-1
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 46 نفر
امتیاز کتاب: (3.32 امتیاز با رای 22 نفر)
نویسنده: فریبا وفی (Fariba Vafi)
ناشر: مرکز
سال نشر: 1396 (چاپ 20)
قیمت: 15900 تومان
تعداد صفحات: 175 صفحه
شابک: 978-964-305-824-1
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 46 نفر
امتیاز کتاب: (3.32 امتیاز با رای 22 نفر)
شعله دختر جوانیست که عاشق پسری به نام مهرداد بوده اما اکنون مهرداد او را ترک کرده تا با دیگری ازدواج کند. شعله زجر میکشد، فکر میکند، زجر میکشد و ... . شیوا خواهر شعله است. دختری جدی و عاقل، دختری که درگیر فعالیتهای سیاسی بوده، عاشق جاوید شده، با او ازدواج کرده و همیشه طرفدار جاوید است. آنها ظاهرا زوج بسیار خوشبختی هستند. فروغ نیز نامادری جاوید است، زنی که عاشق محمدعلی همسر اولش بوده اما به دلیل نازایی مجبور به طلاق و ازدواج با پدر جاوید شده است.
داستان 3 عشق را میخوانیم از آدمهای مختلف در دورههای مختلف اما نزدیک به هم. حال و هوای عاشقیهای متفاوت و غمی که در پایان تمام آنهاست. (خلاصه داستان از وبلاگ "معرفی کتاب"، bestbooks.blogfa.com، برداشت شده است)
داستان 3 عشق را میخوانیم از آدمهای مختلف در دورههای مختلف اما نزدیک به هم. حال و هوای عاشقیهای متفاوت و غمی که در پایان تمام آنهاست. (خلاصه داستان از وبلاگ "معرفی کتاب"، bestbooks.blogfa.com، برداشت شده است)
داستان با این جملات آغاز میشود:
"شیوا! بلند شو که گند زدی. همیشه من گند میزنم، ایندفعه نوبت توست. کی باور میکرد شیوای متین و معقول این کار را بکند. یک لحظه انگار همه زیر فلاش دوربین خشکمان زد. حالا میفهمم که همه یکجور تعجب نمیکنند. جاوید صورتش جمع شد انگار تنگش گرفت و چیزی نمانده بود اختیارش را از دست بدهد. مامان چشمهایش دو دو میزد و به نوبت به من و تو نگاه میکرد که مطمئن شود اشتباه ندیده است. من لباس محلی بلندی پوشیده بودم و در همان حالت ایستاده، مانده بودم مثل عروسکهایی که توی شیشهی استوانهای در نمایشگاههای محلی میگذارند، با دستهای باز و نگاه مات. از دیگران چیزی یادم نمیآید. توده متحرکی بودند که از فاصله دور احساس میشدند. ولی آن سکوت غافلگیرکننده را هنوز هم احساس میکنم ..."
اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را میتوانید اینجا و اینجا و اینجا بیابید.
"شیوا! بلند شو که گند زدی. همیشه من گند میزنم، ایندفعه نوبت توست. کی باور میکرد شیوای متین و معقول این کار را بکند. یک لحظه انگار همه زیر فلاش دوربین خشکمان زد. حالا میفهمم که همه یکجور تعجب نمیکنند. جاوید صورتش جمع شد انگار تنگش گرفت و چیزی نمانده بود اختیارش را از دست بدهد. مامان چشمهایش دو دو میزد و به نوبت به من و تو نگاه میکرد که مطمئن شود اشتباه ندیده است. من لباس محلی بلندی پوشیده بودم و در همان حالت ایستاده، مانده بودم مثل عروسکهایی که توی شیشهی استوانهای در نمایشگاههای محلی میگذارند، با دستهای باز و نگاه مات. از دیگران چیزی یادم نمیآید. توده متحرکی بودند که از فاصله دور احساس میشدند. ولی آن سکوت غافلگیرکننده را هنوز هم احساس میکنم ..."
اطلاعات بیشتر درباره این کتاب را میتوانید اینجا و اینجا و اینجا بیابید.
اگر این کتاب را میخواهید به جمع اعضای جیرهکتاب بپیوندید ...
شما با پیوستن به جیرهکتاب میتوانید این کتاب را به عنوان یکی از جیرههای ماهانهتان دریافت کنید. اگر هم مایل به دریافت پیوسته کتاب در هر ماه نیستید، میتوانید مشترک "جیره به درخواست" جیرهکتاب بشوید تا تنها وقتی که خودتان کتابی را درخواست میکنید، آن را برایتان ارسال کنیم: