
من و زرافه و پلی (The Giraffe and the Pelly and Me)
نویسنده: رولد دال (Roald Dahl)
ترجمه: محبوبه نجفخانی
ناشر: افق
سال نشر: 1395 (چاپ 11)
قیمت: 6000 تومان
تعداد صفحات: 83 صفحه
شابک: 978-964-369-082-3
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 104 نفر
امتیاز کتاب: (5 امتیاز با رای 4 نفر)
نویسنده: رولد دال (Roald Dahl)
ترجمه: محبوبه نجفخانی
ناشر: افق
سال نشر: 1395 (چاپ 11)
قیمت: 6000 تومان
تعداد صفحات: 83 صفحه
شابک: 978-964-369-082-3
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 104 نفر
امتیاز کتاب: (5 امتیاز با رای 4 نفر)
بیلی یک روز که اطراف خانهشان گشت میزند بطور اتفاقی با یک پلیکان، یک زرافه و یک میمون آشنا میشود که یک شرکت شیشهپاککنی عجیب و غریب راه انداختهاند.
بیلی تصمیم میگیرد به این جمع بپیوندد و او هم در پاک کردن شیشهها به آنها کمک کند. اما وقتی دوک همپشایر، پولدارترین مرد انگلستان، از آنها میخواهد که بروند و پنجرههای قصرش را تمیز کنند ماجرا تازه شروع میشود ...
بیلی تصمیم میگیرد به این جمع بپیوندد و او هم در پاک کردن شیشهها به آنها کمک کند. اما وقتی دوک همپشایر، پولدارترین مرد انگلستان، از آنها میخواهد که بروند و پنجرههای قصرش را تمیز کنند ماجرا تازه شروع میشود ...
داستان با این جملات آغاز میشود:
"کمی دورتر از جایی که زندگی میکنم، خانهای چوبی و قدیمی و عجیب و غریب در کنار جاده قرار دارد.
همیشه دلم میخواست بروم توی آن خانه و ببینم آنجا چه خبر است. وقتی از پنجره توی خانه را نگاه میکردم، میدیدم که همه جا تاریک و گرد و خاک گرفته است. میدانستم که قبلا طبقهی همکف آن ساختمان، مغازهای بود، چون میتوانستم حروف رنگ و رو رفتهی سر در آن را بخوانم که نوشته بود: "قنادی".
مادرم به من گفته که به مغازه شیرینیفروشی، قنادی هم میگویند و حالا هر وقت چشمم به آن مغازه میافتد، به خودم میگویم که حتما روزی شیرینیفروشی خوبی بوده است.
روی شیشهی مغازه، کسی با رنگ سفید نوشته بود: "فروشی". یک روز صبح، متوجه شدم که کلمهی فروشی پاک شده و کسی به جای آن نوشته است: "فروخته شد". آن جا ایستادم و به کلمات خیره شدم و با تمام وجود آرزو کردم که ای کاش من آن را خریده بودم. چون آن وقت میتوانستم دوباره آن را شیرینیفروشی کنم ..."
"کمی دورتر از جایی که زندگی میکنم، خانهای چوبی و قدیمی و عجیب و غریب در کنار جاده قرار دارد.
همیشه دلم میخواست بروم توی آن خانه و ببینم آنجا چه خبر است. وقتی از پنجره توی خانه را نگاه میکردم، میدیدم که همه جا تاریک و گرد و خاک گرفته است. میدانستم که قبلا طبقهی همکف آن ساختمان، مغازهای بود، چون میتوانستم حروف رنگ و رو رفتهی سر در آن را بخوانم که نوشته بود: "قنادی".
مادرم به من گفته که به مغازه شیرینیفروشی، قنادی هم میگویند و حالا هر وقت چشمم به آن مغازه میافتد، به خودم میگویم که حتما روزی شیرینیفروشی خوبی بوده است.
روی شیشهی مغازه، کسی با رنگ سفید نوشته بود: "فروشی". یک روز صبح، متوجه شدم که کلمهی فروشی پاک شده و کسی به جای آن نوشته است: "فروخته شد". آن جا ایستادم و به کلمات خیره شدم و با تمام وجود آرزو کردم که ای کاش من آن را خریده بودم. چون آن وقت میتوانستم دوباره آن را شیرینیفروشی کنم ..."
اگر این کتاب را میخواهید به جمع اعضای جیرهکتاب بپیوندید ...
شما با پیوستن به جیرهکتاب میتوانید این کتاب را به عنوان یکی از جیرههای ماهانهتان دریافت کنید. اگر هم مایل به دریافت پیوسته کتاب در هر ماه نیستید، میتوانید مشترک "جیره به درخواست" جیرهکتاب بشوید تا تنها وقتی که خودتان کتابی را درخواست میکنید، آن را برایتان ارسال کنیم: