
جک و ساقه لوبیا و داستانهای دیگر
نویسنده: لورا جین آلن (Laura Jean Allen)
ترجمه: مهین خلیلی
ناشر: علمی و فرهنگی
سال نشر: 1383 (چاپ 2)
قیمت: 1000 تومان
تعداد صفحات: 41 صفحه
شابک: 964-445-547-9
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 15 نفر
امتیاز کتاب: (5 امتیاز با رای 1 نفر)
نویسنده: لورا جین آلن (Laura Jean Allen)
ترجمه: مهین خلیلی
ناشر: علمی و فرهنگی
سال نشر: 1383 (چاپ 2)
قیمت: 1000 تومان
تعداد صفحات: 41 صفحه
شابک: 964-445-547-9
تعداد کسانی که تاکنون کتاب را دریافت کردهاند: 15 نفر
امتیاز کتاب: (5 امتیاز با رای 1 نفر)
کتاب حاوی سه داستان مصور با نامهای "جک و ساقه لوبیا"، "مردی که قرار شد خانهداری بکند" و "خیاط ریزه شجاع" است.
(گروه سنی مخاطب این کتاب در شناسنامه آن "ب" و "ج" درج شده)
(گروه سنی مخاطب این کتاب در شناسنامه آن "ب" و "ج" درج شده)
داستان "جک و ساقه لوبیا" با این جملات آغاز میشود:
"یکی بود یکی نبود. بیوه زن فقیری بود که پسری داشت به اسم "جک"، و پسر گاوی داشت به اسم "شیری". تمام دارایی آنها هم شیری بود که صبحها از گاو میدوشیدند و به بازار میبردند و میفروختند. تا این که روزی شیر گاو خشک شد. پیرزن، که چیز دیگری نداشت، دستهایش را روی هم گذاشته بود و میگفت: "چه کنم؟ چه کنم؟"
جک گفت: "مادر جان، غصه نخور. من میروم و کاری پیدا میکنم."
مادرش گفت: "این فکر را یک دفعه دیگر هم کرده بودیم، اما فایدهای نداشت. چون کسی تو را قبول نمیکند. باید شیری را بفروشیم و با پولش یا دکانی باز کنیم یا فکر دیگری بکنیم."
جک گفت: "خیلی خوب، امروز به باز میروم و شیری را میفروشم، آنوقت ببینیم که چه باید بکنیم."
جک افسار گاو را گرفت و رفت. خیلی دور نشده بود که مردی با قیافه مضحک به او رسید و گفت ..."
"یکی بود یکی نبود. بیوه زن فقیری بود که پسری داشت به اسم "جک"، و پسر گاوی داشت به اسم "شیری". تمام دارایی آنها هم شیری بود که صبحها از گاو میدوشیدند و به بازار میبردند و میفروختند. تا این که روزی شیر گاو خشک شد. پیرزن، که چیز دیگری نداشت، دستهایش را روی هم گذاشته بود و میگفت: "چه کنم؟ چه کنم؟"
جک گفت: "مادر جان، غصه نخور. من میروم و کاری پیدا میکنم."
مادرش گفت: "این فکر را یک دفعه دیگر هم کرده بودیم، اما فایدهای نداشت. چون کسی تو را قبول نمیکند. باید شیری را بفروشیم و با پولش یا دکانی باز کنیم یا فکر دیگری بکنیم."
جک گفت: "خیلی خوب، امروز به باز میروم و شیری را میفروشم، آنوقت ببینیم که چه باید بکنیم."
جک افسار گاو را گرفت و رفت. خیلی دور نشده بود که مردی با قیافه مضحک به او رسید و گفت ..."
اگر این کتاب را میخواهید به جمع اعضای جیرهکتاب بپیوندید ...
شما با پیوستن به جیرهکتاب میتوانید این کتاب را به عنوان یکی از جیرههای ماهانهتان دریافت کنید. اگر هم مایل به دریافت پیوسته کتاب در هر ماه نیستید، میتوانید مشترک "جیره به درخواست" جیرهکتاب بشوید تا تنها وقتی که خودتان کتابی را درخواست میکنید، آن را برایتان ارسال کنیم: